جدول جو
جدول جو

معنی ترش آبستن - جستجوی لغت در جدول جو

ترش آبستن
ترش شدن خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ گِ تَ)
ترش برخاستن. عبوس از خواب برخاستن، چنانکه کودکان:
صفرا همه به ترش نشانند و من ز خواب
چون طفل ترش خیزم و صفرا برآورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 250)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ترشرویی کردن و زشت نشستن. (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن:
چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.
مولوی.
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند بحلوا.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 342).
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟
سعدی (ایضاً ص 415).
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگوئی چنین شیرین، که شوری در من افکندی.
سعدی (ایضاً ص 583)
لغت نامه دهخدا